دست نوشته های  k1
دست نوشته های  k1

دست نوشته های k1

یک کیف پر از دلار: #قسمت دوم-شش ماه قبل#

بوی مرگ که میاد همه خاطرات شفاف میشه ، یاد اشتباهاتی که کردی ،یاد روزهای خوبی که داشتی  و حتی روهای سختی رو که با تحمل گذروندی هم برات شیرین و دلچسب میشن ؛

تقریبا شش ماه قبل بود و من اس و پاس  رو تازه از محل کار پاره وقتی که به هزار زحمت و ذلت پیدا کرده بودم بیرون کرده بودن،عصر چهار شنبه بود  و من  با یه پالتوی کهنه تو خیابونای شهر مثل پیرمرد تو شعر "کوچه ملی -یغما گلرویی " با یه میلیون فکر و خیال وپی یه لقمه نون پرسه میزدم و تو فکر این بودم که چطور دانگ اجاره خونه دانشجوییم رو جور کنم تازه دو سه ماهی هم  به هم خونه م بدهکار بودم .شهریه دانشگاه هم که  قوز بالا قوز بود.

همه ادمایی که دور و برم در حال رفت و امد بودن غریبه تر از همیشه به نظر میومدن و من به چشم اونا یه جذامیی بیشتر نبودم.درست مثل وقتی که ادم سربازه؛

وقتی سربازی و با لباس سربازی از پادگان میای بیرون انگار اصلا وجود خارجی نداری ،مردم نمیبیننت ،از کنارت رد نمیشن ،باهات حرف نمیزنن و ازت آدرس نمیپرسن،کنارت نمیشینن و باهات دمخور نمیشن...

تو هم یواش یواش به نبودن خودت عادت میکنی با خودت حرف نمیزنی و از خودت چیزی نمپرسی و بالطبع چیزی هم نمیخوای یعنی گرسنگی تشنگی و سرما و گرما هم مفهوم اصلی شون رو از دست میدن.

بگذریم تو حال و هوای خودم بودم که یهو دیدم اطراف خونه مون رسیدم  و داشتم از خیابون میپیچیدم تو کوچه که سر پیچ کوچه،  خوردم  تو سینه یه جوون چهار شونه که داشت با سرعت تمام میدوید و کوبیده شدم تو دیوار بغلی ،رشته افکارم پاره شده بود و حسابی شاکی بودم و هنوز از شوک جریانی که اتفاق افتاده بود بیرون نیومده بودم تا بتونم بهش چیزی بگم. چه فرصتی مناسبتر از این که یکی رو پیدا کرده بودم تا دق دلیم و رو سرش خالی کنم

تا به خودم بیام یه نگاه تو عمق چشمام کرد و کیف سامسونت با چرم قهوه ای و گرون قیمتش رو به زور توی بغلم جا داد و در حالیکه  نفس نفس میزد گفت میام میگیرمش و بدون هیچ حرف دیگه ای به دویدن ادامه داد

به طرف سمتی که میدوید برگشتم و دا زدم       هوی عمو...

میخواستم بهش بگم که من که تورو نمیشناسم، اصلا چرا این کیفو به من دادی یا چطوری میای پسش میگیری ، تو که منو نمیشناسی؟

هنوز کیف تو بغلم بود برگشتم برم خونه که باز یه نفر دیگه محکم زد توی سینم و پرت شدم روی زمین کیفم پرت شد کنار درختای نزدیک جوی اب

دیگه اعصابم حسابی به هم ریخته بود و دهنم و پرکردم تا یه فحش پدر مادر دار حوالش کنم که دیدم طرف یه پلیسه در حقیقت چند تا پلیسن .یکیشو ن اصلا توقف نکرد و همینطور به دویدن ادامه داد فکر کنم همونی بود که به من خورده بود

اون یکی در حالیکه نمیتونست درست حرف بزنه بریده بریده پرسید :از ........کدوم ..........طرف........رفت؟

من به طرفی که اون جوون دویده بود نگاه کردم و اون بدون اینکه منتظر جوابم بشه به سمت نگاه من شروع به دویدن کرد  در حالیکه میدوید داد زد : از ......این .......ور.....

و اون جلوییه هم مسیرش رو به همون سمت تغییر داد

اخریه اما به طرز مشکوکی بهم نگاه میکرد و یه نگاه هم به کیف انداخت که الان حسابی گلی شده بود و در حالیکه دستش رو به طرف من دراز کرده بود با لحنی امرانه گفت پاشو ببینم...

یه نگاه به کیف کردم یه نگاه به پلیسه

بله گاومون زائیده بود ،اونم دوقلوکه چه عرض کنم چند قلو......

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.