دست نوشته های  k1
دست نوشته های  k1

دست نوشته های k1

رستوران آخر خیابان 13 #قسمت سوم#

رستوران آخر خیابان 13

قسمت سوم



روز و شب خسته کننده ای بود

ساعت رومیزی که شروع کرد به زنگ خوردن ،انگار تصمیم داشت خودکشی کنه . پیش خدمت جوان مابین خواب و بیداری دلش میخواست کاش چکش بزرگی دم دستش بود تا هم ساعت و هم خودش رو راحت کنه.لای پلکهاشو کمی باز کرد تا بتونه زنگ ساعت و خاموش کنه.سکوت بعد از قطع شدن صدای زنگ اونقدر دلچسب بود که دلش میخواست  باز هم بخوابه. پلکهاش  اونقدر سنگین شده بودن که انگار چند تا وزنه سربی بهشون آویزون شدن . با خودش عهد کرد که تنها 10 ثانیه بخوابه و بعد بیدار بشه تا بتونه به کارهاش برسه . برای همین توی خوا ب شروع  کرد به شمردن :1 2 3 ...9 و بعدش بیدار شد.

به سمت حمام رفت و دوش گرفت .اصلاح کرد و در حالیکه سرش و با حوله خشک میکرد به سمت در ورودی رفت تا روزنامه صبحش و برداره ساعت دیواری 8 بار زنگ خورد همیشه دلش میخواست در حین اینکه صبحانه میخوره خبرهای روز رو مرور کنه . خیلی وقت بود که تنها زندگی میکرد.

صبحانه معمولی شو که میخورد به روزنامه هم نگاهی انداخت.اول صفحات ورزشی که بخش مورد علاقه ش بود و بعد حوادث و بعد اقتصادی...  اما همین طور که ورق میزد احساس کرد که چیز آشنایی تو صفحه قبل دیده و با عجله دوباره برگشت.

عکس خیلی آشنا بود انگار که اونو جایی دیده باشه و یا باهاش حرف زده باشه .مثل یه دوست قدیمی که چند سال ندیده باشی و پیر شده باشه.اما چیزی که زیرش نوشته بود باعث شد پیش خدمت جوان روی صندلیش میخکوب بشه:

"به گزارش پلیس محلی فردی که سالها پیش عامل آتش سوزی رستوران آخر خیابان 13 بود نهایتا شناسایی شد.نتیجه آزمایشات DNA یافت شده از محل و مقایسه آن با بانک اطلاعات مرکز پلیس و سازمان گورستانهای کشور بدین شرح میباشد که دارنده تصویر فوق در اقدام به ایجاد آتش سوزی رستوران مذکور و کشتار بیش از 7 نفر در حین آتش سوزی متهم شناخته شده است. خاطر نشان میسازد که نامبرده بعد ازانجام اعمال ذکر شده اقدام به خودسوزی در ملاء عام نموده است . به نقل از منابع معتبر فرد مذکور دچار اختلال حواس و دارای سابقه بیماری روانی بوده است."

رنگش مثل گچ سفید شده بود .چیزی که پیش خدمت جوان فکرشو میکرد کاملا درست بود ، عکس صفحه حوادث روزنامه دقیقا عکس همون پیرمردی بود که دیروز اومده بود رستوران فقط کمی خشن تر و سادیستی تر و موذی تر .

فقط مغزش نمی تونست که مسائل رو تحلیل کنه  یعنی چی که سالها قبل ؟؟؟

فوری به صفحه اول روزنامه نگاه کرد تاریخش برای امروز بود .شاید اشتباه چاپی رخ داده بود .بهترین کار این بود که با دفتر روزنامه تماس بگیره.

-الو ؛ بخش حوادث لطفا...(آهنگ پشت خطی تلفن که سمفونی5 بتهوون بود در این لحظات چقدر براش زجر آور بود )

- بله بفرمایین (صدای دلنشین یک خانم بعد از اون آهنگ چقدر خوشایند بود)

- ببخشین میخواستم راجع به مطلب آتش سوزی که چند سال پیش اتفاق افتاده  اطلاعاتی به دست بیارم .

- حتما ،البته همکارمون که گزارش و تهیه کردن امروز ماموریت دارن .اما شاید من بتونم کمکتون کنم .

- ممنون میشم راجه به تاریخ حادثه اطلاعات دقیقی بهم بدین .

- البته گفتم که اگه بخواین اطلاعات دقیقی در اختیار داشته باشین باید با همکارم حرف بزنید اما تا جایی که به خاطر دارم این موضوع برای دست کم 6-7 سال پیش بود و اون موقع سر و صدای زیادی ....

دیگه صدای خبرنگار و نمیشنید، گوشاش زنگ میزدن  و فشار خونش به شدت بالا رفته بود .

-آقا... الو...  آقا.... و صدای بوق ممتد و زیر گوشی تلفن، یادش انداخت که باید گوشی  رو سر جاش بذاره.هاج و واج  تلفن رو روی میز پیدا کرد با اینکه تلفن جلوی چشمش بود اما نمیتونست گوشی رو روی اون قرار بده.

کمی مکث کرد سعی کرد یه لیوان آب بخوره . دستاش رو روی کابینت  آشپزخونه محکم نگه داشت تا زمین نخوره .سرش داشت گیج میرفت . پس چطور دیروز اونجا کار کرده بود.همه رستوران صاحبش و آشپزها مرده بودن ، ولی اون  دیروز اونجا بود.

دسته کلیدش رو ورداشت و به سمت در رفت کمی بعد ابتدای خیابان 13 بود. با اینکه طرف های ظهر بود اما باز هم همون مه همیشگی تو خیابون نمیذاشت که بیشتر از  100 متر پایین تر رو ببینی.

با دقت افرادی که از دور ورش رد میشدن رو زیر نظر گرفت  به نظر همه عادی و معمولی می اومدن .هر چند که همه به طور خاصی اونو نگاه میکردن . انقدر محو تماشای مردم شده بود که یک مرتبه متوجه شد  که دیگه  نزدیکای انتهای خیابونه و تک و تنها ست. کم کم دیوار و نمای رستوران از دور پیدا بود اما اصلا جوری نبود که دیروز بود . 

تمام درو دیوار و تابلو رستوران سیاه و سوخته بود .چهارچوبهای نمای بیرونی دفرمه شده بودن و اثری از پنجره و یا چیز دیگه ای نبود دیوار های داخل رستوران سیاه و  کثیف بود قشنگ معلوم بود که از  متروکه بودن اونجا سالها میگذره و کسی اونجا نیست....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.