دست نوشته های  k1
دست نوشته های  k1

دست نوشته های k1

نردبان # قسمت آخر (ساعت 10:00-14:00) #


نردبان


قسمت آخر


ساعت 10:00


برای هفته مد خیلی کار ها و برنامه ریزی ها باید انجام میشد .ساعت نزدیک 10 قبل از ظهر بود که طراحان معروف برای استراحت به اطاق چای و مطالعه رفتند.روزنامه های ظهر رسیده بودن.

هیجان و ولوله خاصی توی سالن و اطراف ، در حال شکل گرفتن و گسترش بود.

مدیر برنامه های ورساچه در گوشش جملاتی رو زمزمه کرد  و بعد روزنامه ای رو به دستش داد . "جیانی ورساچه" در حالیکه تقریبا روی صندلی گردونش دراز کشیده بود وبه سمت چپ و راست میچرخید و تمدد اعصاب میکرد، به دقت به صفحه اول روزنامه و عکسی که تقریبا نصف صفحه رو پر کرده بود  و "جورجو آرمانی" رو در حال قدم زدن در پارک با کت و شلواری با راه های صورتی نشون میداد خیره شد.

با پشت دست راستش روی عکس روزنامه کوبید و اونو به سمت "دی مارکو"(مدیر عامل برند گوچی) دراز کرد و  گفت: فکر کنم جورجو دیگه پیر شده و باید استراحت طولانی داشته باشه.این چه طرح افتضاحیه .یا من دیگه از مد چیزی سرم نمیشه و یا مردم دیوانه شدن نظر تو چیه؟؟؟ مردک خرفت.این اسپرسو من کجا موند؟

دی مارکو بالا انداختن شونه هاش رو با لبخند ملیحی تزیین کرد و گفت: واقعا حرفی برای گفتن ندارم.

 

 

  ساعت 11:00


شهردار منطقه نامه ای رو که از طرف آرمانی با مهر و امضاء خودش شخصا برای آقای شهردار فرستاده شده بود رو با شادمانی وصف ناپذیری باز کرد .حتما دعوت نامه ای  برای تعطیلات در هفته مد پاریس بود که نمیشد ردش کرد.اما وقتی که متن نامه رو خوند اخم کرد و صورتش از سرخی به رنگ انار شده بود. فورا با منشی تماس گرفت و معاونش رو احضار کرد.

یک ربع بعد هردو از متن نامه و اتفاق رخ داده دهنشون باز مونده بود. چون طبق اسناد و مدارک و تحقیقاتی که از سرپرست عوامل اجرایی شهرداری(آقای سانتینی) به عمل اومده بود ، به این نتیجه رسیده بودن که رنگ آمیزی اون پارک طی 2 ماه پیش تموم شده بود و دقیقا هیچ کدوم از عوامل اجرایی شهرداری برای کارهای مرمت و بازسازی ظرف هفته گذشته به اون پارک نرفته بودن.


ساعت 12:00


حالا دیگه به لطف پدیده ای به نام اینترنت همه از وقایع  اون روز مطلع شده بودن  یا حد اقل اون طور فکر میکردن. و بازار حرف و حدیث در این زمینه داغ داغ بود.

سیل مشتریان مشتاق برای خرید اولین برند معروف و جدیدترین مد لو رفته از هفته مد پاریس، از هر طرف سرازیر شده بود.و تنها مشتریان خوش شانس و دارای ارتباط های قوی میتونستن از منابع قوی و سری خودشون به آقای X دسترسی پیدا کنن و پیشنهادهای وسوسه کننده و سرسام آورشون رو ارائه بدن.

اما واقعیت این بود که هر کسی قبل از ساعت 12:00 قبل از ظهر تونسته بود به آقای X دسترسی پیدا کنه در این معامله پرسود شریک شده بود.و جالبتر اینکه  آقای X تولید کت و شلوار 6 ماه قبل خودشو ظرف مدت فقط 4 ساعت فروخته بود .

 

ساعت 13:00


آقای X روبروی آقای سانتینی نشست و شروع به نوشتن  چک 2000 شد.

سانتینی که نیم نگاهی به نحوه نوشتن چک داشت با تعجب پرسید: فکر نمیکنید این مبلغ برای رنگ کردن یه نیمکت توی پارک شهر قبل از طلوع آفتاب  کمی زیاد باشه؟ یا من و خانواده ام زیادی خوش شانس هستیم؟

و با خودش فکر میکرد که واقعا آخرالزمان نزدیکه ومردم چه فانتزی هایی دارن.

Xجواب داد: البته یه دست کت و شلوار مد روز هم در کنار این چک به شما تقدیم خواهد شد. و با اولین پک سیگار برگش خنده ای سرمستانه رو در فضای تاریک اطاق رها کرد.

سانتینی که نگاهی متعجب و پرسشگری نسبت به وقایع اخیر و آقای X داشت .منتظر شد تا بعد از تموم شدن خنده X جواب قانع کننده ای گیرش بیاد .

خنده X تموم شد و ناگهان چهره خندان اون جاش رو به چهره ای خشن و تهدید کننده ای داد . که باعث شد سانتینی روی صندلی میخکوب بشه .

X گفت: خوب گوشاتو باز کن .از این موضوع فقط من و تو باخبریم پس بهتره که مواظب خودت باشی رفیق.

در ضمن در کشور من مثلی هست که میگه : اگه قدت به دیوار خونه ات نمیرسه از نردبان همسایه ات استفاده کن.


ساعت 14:00


سانتینی که اطاق رو ترک کرد؛ X به سمت پنجره رو به خیابان ،که شیشه هاش انقدر از گرد و خاک کثیف بود که نور خورشید هم به سختی دیده میشد رفت.دستمال نه چندان تمیزی رو از جیبش درآورد و به سختی کمی ازشیشه ها رو از  گرد و خاک تمیز کرد.

در همین حال صدای گوش خراش و کش دار ترمز یک اتومبیل با صدای تصادف شدیدی همراه شد.لبخند کثیفی رو لبهای X نقش بست و در حالی که با صداش تظاهر به غمگین بودن میکرد و به سمت میز کارش میرفت ادامه داد : گفتم که مواظب خودت باش...

جیغ لاستیکها روی آسفالت ،حاکی از فرار اتومبیل بود.

 X سیگار برگ جدیدی از روی میز برداشت و به طرف پنجره برگشت . از پشت دود سیگار که رو تن پنجره مینشست ، فردی رو دید که دور و بر  جسد سانتینی میچرخید و جیبهای سانتینی رو میگشت.چند نفر که تازه به محل حادثه رسیده بودن اعتراض کردن اما اون به تندی به اونها پاسخ داد که: میخواد تا رسیدن پلیس یا آمبولانس  ،هویت متوفی رو مشخص بکنه.

ناگهان انگار که کارش تموم شده باشه از کنار جسد بلند شد و به طرف پنجره چرخید و لبخند پیروزمندانه ای تحویل X داد. و بی تفاوت به حضاردر حال ترک محل گفت : انگار حق با شما بود .من هم چیزی پیدا نکردم . مرد بیچاره،  بقیه اش دیگه کار پلیسه.و گوشی همراهش رو از جیبش درآورد و ظاهرا با پلیس تماس گرفت:الو پلیس؟؟؟ بله میخوام گزارش یه تصادف رو بدم...

پشت خط اما آقای X جواب داد:کارتون خوب بود میتونین چک رو برای خودتون بردارین.


ومرد همونطور که وانمود میکرد در حال حرف زدن با پلیسه ، در میان شلوغی جمعیت گم شد....

 


k.h

ویرایش و باز نویسی

اسفند 94

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.