دست نوشته های  k1
دست نوشته های  k1

دست نوشته های k1

نقد و بررسی فیلم برف شکن ( Snowpiercer)


برف شکن

( Snowpiercer)

 

فیلم با شنیدن یک گزارش خبری شروع میشود.اخبار حاکی از آن است که دانشمندان با کشف ماده ای به نامcw-7  راهی برای پایان دادن به گرمایش کره زمین یافته اند .اما با ازمایش نادرست یا استفاده بیش از حد ان متاسفانه باعث ایجاد عصر یخبندان شده اند به نحوی که نسل تمامی موجودات منقرض شده است.

تنها تعداد اندکی از انسانها یی که توانسته اند به قطاری که در حال حرکت دایمی است و متوقف نمیشود،سوار شوند؛ شانس این را داشته اند تا زنده بمانند.

داستان با این مضمون علمی تخیلی محسوب میشود، اما بغیر از اینکه در سال 2014 و بیست سی سال بعد از ان این اتفاقات رخ میدهد و تعدادی انسان درون یک قطار ابدی زندگی میکنند، پسوند تخیلی کمی با ذات اصلی فیلم بیگانه است.

افراد مطابق با نماد وسیستم کاپیتالیستی و بر طبق دارایی و بلیطی که هنگام سوار شدن خریداری کرده اند به طبقات کارگر و اشرافی تقسیم شده اند که در انتها و ابتدای قطار جای دارند.

طبقه کارگر که مطابق معمول از وضعیت خود ناراضی است ،به رهبری دونفر برگزیده نقشه شورشی در سر دارد و با ریزبینی تمام ، در انتظار لحظه ای مناسب برای قیام خود لحظه شماری میکند.

برنامه ریز جوان  این موضوع (کورتیس) در فکر این است که تمام افراد قسمت جلو قطار به جرم اشرافی گری که طی این سالها داشتند باید کشته شوند و حتما قسمت جلوی قطاراین بار باید به دست انها تسخیر شده و منبعد باید توسط خود انها اداره گردد.اما لیدرکهنه کار(گیلیام) با تردید به دیدگاه او نزدیک میشود حال انکه آنرا نیز نفی نمیکند ولی ترسی که در این سالها با او اجین شده است حرکات و گفتار های او را رها نمیکند ؛ همانطور که شجاعت مرد جوان انگار نیرویی تازه درون او دمیده است.در انتهای دیالوگ به او میگوید "اگر به اطاق ویلفورد رسیدی او رابکش .زبانش را ببر و اورا بکش تا نتواند چیزی بگوید".

این حرفهای چیست که گیلیام از مطرح شدن ان میترسد؟

ایا ویلفورد قدرت قانع کردن کورتیس را دارد؟

اما همه این سکانس نشانگر نحوه تقسیم قدرت میان آنهاییست که قبل از قیام نقشه انرا در سر دارند و اینکه وقتی همه مردم عادی در خوابند چه کشمکش ها و چانه زنی هایی بر سر قدرت در حال اتفاق است.

حتی ادگار دست راست کورتیس هم به نوعی سهم خود را از قدرت میخواهد و کورتیس را به عنوان کسی که باید جای گیلیام را بگیرد، به خود کورتیس پیشنهاد میکند و دایما مشغول شستشوی مغزی کورتیس برای قبول رهبری قطار است.چون منفعتی که در پس پرده است را احساس میکند.(در حقیقت جلو یا پشت قطار تفاوتی ندارد و این حس دیکتاتوری از ابتدا در وجود انسان نهادینه است. همه انهایی که قدرت در دستشان است خواستار حفظ ان هستند و انهایی که از ان دورند میخواهند به هر نحوی به ان برسند.)

سوالی که کورتیس نهایتا از ادگار میپرسد در انتهای فیلم نقشی کلیدی دارد."چقدر قبل از این قضایا را به خاطر داری؟مادرت را به خاطر داری؟

انگار کورتیس هم از رهبری خود نگران است ولی به ان بی میل هم نیست. و یا شاید در گذشته اتفاقی رخ داده که از چند و چون ان مانند ادگار بیخبریم.

هر از گاهی نفراتی از جلوی قطار برای بردن پسر بچه هایی با ابعاد مشخص می ایند که اینده انها در هاله ای از ابهام است.

این بار بر سر بردن دو پسر بچه در انتهای قطار درگیری نسبتا شدیدی رخ میدهد که باعث میشود بیننده بفهمد ، قطار دارای نظم خاصی است قوانین خاص خود را دارد و مجازاتهای سنگین  که در صورت بی احترامی به افراد جلو نشین قطاراعمال خواهد شد.

جلادان شیک پوش که با نوعی خونسردی سادیستی خود را به عنوان دادستان طبقه اشراف به شما معرفی میکنند و نوعی اختلال شخصیتی در رفتار انها وجود دارد به خصوص که حرف هم نمیزنند. نوعی رفتار میکنند که انگار نسبت به هم دارای میل جنسی هستند.

در ادامه با طنز سیاهی متوجه میشویم که قطار حتی وزیر خانمی هم دارد که بلد نیست درست حرف بزند یا دستور بدهد و دچار ضعف شخصیتی است و اینکه یک جورهایی کلا نرمال نیست. موتور قطار را مقدس خطاب میکند و به طبقه کارگر با سخنرانی نصفه و نیمه اش میفهماند که جای انها انجاست و جای اشراف جلوی قطار .حتی قطار رییسی هم دارد که به خود انقدرتنزل نمیدهد که حتی با  کارگرانش حرف بزند.و وزیر با بیان اینکه او سرش بسیار شلوغ است اوضاع را ماسمالی میکند.

ظاحر شدن افرادی بدون دست و پا در صحنه سخنرانی وزیر هم جای سوالی در ذهن بیننده برای خود باز میکند.

نامه های اسرار امیزی به دست اهالی  انتهای قطار میرسد که از طرف جاسوسی در جلوی قطار برای زمان مناسب حمله دستوراتی میفرستد.کورتیس معتقد است که اسلحه های نگهبانان خالیست (استعاره از قدرت تو خالی دیکتاتوری که خود را از درون میخورد) اما گیلیام هنوز میترسد که اگر اسلحه ها پر باشند چه بر سرشان خواهد امد  و کورتیس براین باور است که تمامی گلوله ها در شورش قبلی استفاده شده اند.پس مقدمات حمله اغاز میشود و شورش شکل میگیرد.

قسمت خنده دار و بسیار جالب فیلم انجا است که راهگشای این شورش مردی معتاد و دخترش است که زبان انها را نمیفهمد و قرار است به ازای دریافت ماده مخدر کرونل به شورشیان کمک کند.

اما دخترش استعداد عجیبی دارد و تقریبا وجود انسانها را در پشت درهای بسته احساس میکند

شورشیان با پیشرفت به حقایقی مشمئز کننده از زندگی رقت بارشان در انتهای قطار با خبر میشوند و باز توسط جاسوس خبر می رسد که باید مخزن آب را در اختیار بگیرند.

تلاقی دو گروه شورشی و نگهبانان جلوی قطار با هم درست بر سر پلی که قطار همه ساله یکبار از روی ان رد میشود و به معنی تحویل سال نو است بسیار جالب و شوکه کننده است.و درگیری که به خاطر تحویل سال خاتمه پیدا میکند از ان جالبتر .بعد برخورد قطار با صخره های یخی که نشان میدهد هنگام بروز خطر جانی برای فرد چقدر آرمانها کم رنگ میشوند.

منبع اب قطار با تلفاتی بالا به دست شورشیان میافتد حتی ادگار هم در این میانه میمیرد و کورتیس که انگار شخصیت رهبریتش شکل گرفته بدون توجه به اطراف و برای پیروزی شورشیان برای گروگان گیری وزیر، حمله می برد و به نوعی چشم بر مرگ دوست و حامی خودش میبندد.

پیروزیی که تنها پاداشش به گفته گیلیام شستشوی خونی است که بر روی بازمانده ها باقی است.

و تنها استفاده از ان برای فهمیدن میزان خسارت است.

در پیشروی به سمت جلو در حالیکه وزیر اسیرشان است.مقداری از شورشیان درانتهای قطار باقی میمانند و اندکی از انها  با کورتیس پیشروی میکنند. تا به واگن اموزش و پرورش میرسند. واگن پروپاگاندا اسم  بهتری برای ان است . جایی که معلمی با چهره فرشته اما باطنی شیطانی مشغول تزریق افکار پلیدی به ذهن بچه هاست و حتی یک واقعه تاریخی "اون 7 نفر، وقتی خواستند فرار کنند و چه اتفاقی برایشان افتاده " را برایشان تدریس میکند و میترساندشان. بچه ها هم مانند عروسک کوکی فقط شعار میدهند و در تقدیس ویلفورد مهربان شعر می خوانند.

طنز جالب دیگری که در این سانکس بود توضیحات معلم در مورد چگونگی پخت تخم مرغ عید با اب مقدسی که توسط موتور مقدس گرم شده است .

کمی بعد در اثر پاتک افراد جلوی قطار گیلیام و گری و چند نفر دیگرو حتی زنی که شورش برای یافتن پسر او شکل گرفته بود، میمیرند.اما کورتیس به سمت هدفش پیشروی میکند.

از میان ادمهای جلوی قطار که فقط در فکر خوش گذرانی هستند عبور میکند و نهایتا درب اطاق ویلفورد را پیدا میکند ولی با نم درگیر میشود و گفتگوی شگرفی شکل میگیرد.

او از ابتدای ورود به قطار میگوید و از اینکه چطور به زور گرسنگی ضعیفتر ها را خورده اند.از خودش متفر است چون میداند مزه گوشت انسان چه طعمی میدهد و حتی میداند که نوزادان خوشمزه ترینند.

و در حالیکه اخرین سیگار تاریخ بشر را در دست نگه داشته و نمیکشد ،داستان پیرمردی را تعریف میکند که به خاطر نجات جان بچه ای بازوی خود را بریده و به گرسنه ها میبخشد.

در ادامه مشخص میشود که او میخواسته ادگار را بخورد و حتی مادرادگار را کورتیس کشته و ان پیرمرد گیلیام بوده و راز ان پاها و دستهای بریده و حتی ترس و خجالت کورتیس از ادگار معلوم میشود.

نم اما فکر دیگری در سر دارد و میخواهد راه فراری باز کند و از قطار بیرون بپرد چون به گفته او نشانه هایی از گرم شدن هوا دیده است.(جالب است که بعد از اسارت 18 ساله در قطار و با اینکه   می داند اگر فرار کند خواهد مرد باز هم در فکر فرار از قطار است.)

و نهایتا کورتیس موفق به دیدار ویلفورد میشود.

مکالمه های بعد از این نقطه عطف فیلم هستند.

اشاره جالب ویلفورد به اینکه همگی درون یک سیستم بسته هستند. ولی هیچ کس از جای خود راضی نیست. و هر کسی موقعیت خاص خودش را دارد البته بجز کورتیس . و اینکه باید برای حفظ تعادل این چرخه بسته که زندان فلزی بزرگی است تلاش کنیم . و بعضا مجبور خواهیم شد که به روش های افراطی دست به کاهش جمعیت بزنیم تا تعادل را برقرار کنیم. همگی نشانه هایی از یک رهبر دیکتاتور است که صرفه و صلاح قطار را تنها خود او می داند.

در ادامه کورتیس میفهمد که نقشه شورش خود از طرف گیلیام و ویلفورد طرح شده و جاسوسی در کار نبوده است و نامه ها را ویلفورد میفرستاده .و این شورش با هماهنگی گیلیام و ویلفورد ، صرفا برای ایجاد تعادل در سیستم و رفاه و غذای بیشتر در انتهای قطار شکل گرفته بوده است.

ویلفورد از کورتیس میخواهد که جایش را بگیرد همانطور که همیشه میخواسته.

ویلفورد قطار را مانند یک دنیا میداند و ادمها را که اگر در جای خودشان باشند سیستم حفظ خواهد شد به کورتیس میشناساند. وبه کورتیس می قبولاند که حالا مسئولیت رهبری بشریت را عهده دار است. او ادامه میدهد که انسانها بدون رهبریت یکدیگر را میخورند.همانطور که کورتیس قبلا دیده است

و کورتیس که مسخ شده است وانگار دیگر گفته های او را قبول دارد.

دخترک پسر بچه رابا حسش پیدا میکند اما ویلفورد میگوید که قطار ابدی که ساخته تنها با این پسر بچه ها تا ابد کار میکند.(طبقه کارگر جوانی که امکان و توانایی مطالبه حقوق اولیه خود را ندارد . وبا گذشت زمان که فرسوده و از کار افتاده شد می تواند مانند قطعه یدکی بی مصرف از چرخه حذف گردد.)

کورتیس برای ازادی پسر بچه دست خود را از دست میدهد.و حالا انقدر شجاعت دارد که مانند گیلیام برای حفظ نژاد بشر و آزادیش حتی جان خود را فدا کند

صحنه پا گذاشتن دختر روی برفها  بیننده را یاد فضا نورد معروف نیل آرمسترانگ پس از گام نهادن در ماه می اندازد که جمله‌ای بسیار معروف به زبان می‌آورد:" این گامی کوچک برای یک مرد و جهشی بزرگ برای بشریت است. "

در پایان فیلم دختر و پسر تنها بازماندگان نسل بشر، با دیدن یک خرس قطبی به زندگی امیدوار شده واین اغاز یک شروع دوباره است.

قطار ابدی برف شکن فیلمی است که انسانیت را در شرایط بحرانی بحث میکند.گرچه بیننده با دیدن فیلم و پسوند علمی تخیلی که با خود یدک میکشد این احساس را دارد که اتفاقاتی که در قطار شکل میگیرد غیر واقعی است و در حقیقت اتفاق نمی افتد اما واقعیت چیز دیگری است. و شاید همین است که در فیلم دیده میشود.

دیدگاه های شرقی کارگردان کره ای فیلم هر چند کم رنگ کاملا به چشم می اید.نوع نگرش تمسخرآمیز او به سیستم سرمایه داری غربی و نکوهش ضمنی او بعضا تلنگر عمیقی به بیننده میزند . زبان شیوا و رسای او در پایان فیلم باعث میشود که همه چیز را اشکارا بیان کند وبیننده را در فهمیدن استعاره ها و یا با دو پهلو بیان کردن موضوع  کلافه نمیکند .کلیت داستان وفیلمنامه همانطور که بعضا قوی و کوبنده است گاهی هم ضعیف و مستاصل میشود و دلش میخواهد که بیننده انرا به نوعی برای پیشبرد فیلم یاری کند.

در هر صورت میتوان  نقاط قوت فیلم را به مراتب بیشتر دانست و از دیدن فیلم و دیالوگهای پایانی  لذت برد. برف شکن فیلمی است که به سادگی میتوان انرا به همه توصیه کرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.