دست نوشته های  k1
دست نوشته های  k1

دست نوشته های k1

مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : ماهی قرمز شب عید # قسمت دوم #


قسمت دوم


قرمز مثل ماهی قرمز از این ماهی قرمز کوچولوها که 10 روز بیشتر زنده نیستند معمولاً تا سیزده بدر هم زیاد زنده نمی مونن اما یه بار یه سمجش رو خریده بودیم تقریباً یه سال زنده موند هرچی بهش می دادی می خورد بزرگ نمی شد اما خوب می خورد وقتی می اومدی پیشش می آمد روی آب دهنش رو باز و بسته می کرد و صدای جالبی با حباب هائی که از دهنش بیرون می داد در می آورد آدم خودش گشنش می شد خورده های نان رو می ذاشتم خشک می شد با هاون ریزش می کردم مثل آرد که می شد می دادم می خورد . خیلی خوشش می آمد در عوض باید زود به زود آبش رو عوض می کردم چون وقتی غذا می خورد کثافت کاری می کرد زیاد. آب ها هم که می دونین کلر دارن باید می ذاشتم یه دو ساعت ته نشین می شد بعد آبش رو عوض می کردم اصلاً دوست نداشت بگیرمش اما من مصر بودم و اون احمق و لجباز چرا احمق؟ چون نمی دونست دارم بهش خوبی می کنم همینجوری تا یه سال زنده موند وگرنه 10 روزه می مرد. تازه اگر آبش تمیزتر باشه بهتر نفس می کشه بهتر منو می بینه و می تونه ازم غذام بخواد و شکمش زودتر سیر می شه ...

می بینی زندگی اونم مثل یه چرخه بی خوده تموم نشدنی که فقط وقتی بمیره تموم می شه نمی دونم اگه همه آدمای دنیا بمیرن این چرخه های بی خود چی کار می کنن اصلاً چی می شه اون موقع دیگه چی می شه؟؟؟ هان

آره ماهی قرمز و می گفتم : پسرک ماهی فروش کنار خیابون بیشتر از 13 سال نداشت حتماً مدرسه نمی رفت لباس خوبی هم نپوشیده بود یعنی حتماً نداشت که بپوشه چون هوا سرد بود اگه داشت حتماً باید می پوشید . خیلی دلم می خواست باهاش درد دل کنم از وضعش بدونم اگه بتونم کمکش کنم...

اما مسخرست یکی باید به خود من کمک می کرد وگرنه که الان اینجا نبودم تازه از اون تیپهائی بود که هیچ کمکی رو قبول نمی کنن. اونقدر سر این مسئله پافشاری می کنن که حتی وقتی یکبار زندگی دلش به حالشون می سوزه و می خواد یه کاری براشون انجام بده اونم قبول نمی کنن و تا ابد همینجوری باقی می مونن.

پوست دستش از بس که تو سرما هی فرو کرده بود توی آب ماهی ها و بیرون آورده بود ترک خورده و زخم بود. بالای %90 شرط می بندم اگه بهش کرم می دادم تا به دستانش بزنه می گفت :

-        بابا این سوسول بازی ها به ما نیومده...

یه تیر با دو نشون ؛ هم منو سوسول کرده بود هم خودش اینقدر قوی بود که به کمک منه سوسول ، نیاز نداشت. خیلی جالبه من به اون نگاه می کردم و تو خیالم با اون که به من متلک انداخته بود دعوا می کردم و به حالش افسوس می خوردم و اون داشت به ماهی هاش نگاه می کرد و فکر می کرد که من چندتا ماهی می خرم ؟ در صورتی که هر کداممون باید کار دیگری رو می کرد...

آره مثل اینکه درسته آدم هرچه کمتر بدونه کمتر زجر می کشه توقعاتش کمتره و راحتتر زندگی می کنه یا بهتره بگم زندگی کردن مفت نیست . تاوان داره . هرچی کمتر بخوای کمتر پرداخت می کنی ...

وسط این فکرا بودم که صدای پسرک ماهی فروش برام کم کم واضحتر از صدای افکارم شد. بیچاره از فروش ماهی به یه کله پراز افکار پریشان ناامید شده بود و داشت با صدای بلند نوع و کیفیت و قیمت مناسب ماهی هاش رو به رخ گوشهای خسته مردم که بی تفاوت در حال عبور از کنارش بودن می کشید. به غیر از آنهائی که بچه همراهشون بود کسی علاقه ای به دیدن ماهی قرمز توی تنگ نداشت که اونا هم حتماً از سر بی تجربگی عمر ده روزه این ماهی ها و به نصف تقلیل می دن...

ماهی قرمز توی تنگ بلوری : زندگی ساده و بی تکلفی داره چیز زیادی نمی خواد یعنی اصلاً چیزی نمی خواد همه زندگی قشنگ و سادش توی دستای توئه . می تونی درش بیاری تا بمیره یا فشارش بدی تا جون به لب بشه. ته تهش 1000 تومن قیمتش می دی  و خلاص کسی یقه ات رو نمی چسبه . کسی بازخواستت نمی کنه. کسی نمی گه چرا کشتیش؟

- از دستت افتاد مگه نه؟! آره ترجیح خوبیه کی اهمیت می ده که تو سادیستی باشی یا مازوخیستی تازه اگه کسی هم اهمیت بده حتماً خودش یکی از این دوتاست چون یا داره خودش رو اذیت می کنه یا تو رو. نه؟!

اگه زندگی من هم مثل ماهی قرمز توی تنگ بلوری بود چی؟ اگه یکی داشت منو از اون بالا وقتی توی یک آواریوم گنده 7 میلیارد نفری زندگی می کنم که توقعاتم براش در حد صفره و همه زندگیم یه هیچ گندست چی؟؟؟ یعنی منم مثل ماهی کوچولو اسیر بودم؟؟؟ اسیر آکواریوم دنیا. بعضیامون 10 روزه می مردیم  بعضیا یک ساله.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.