دست نوشته های  k1
دست نوشته های  k1

دست نوشته های k1

یک کیف پر از دلار : قسمت اول-ماشین شاسی بلند

هفتگانه هرج و مرج

یک کیف پر از دلار

#قسمت اول-ماشین شاسی بلند#


 

همیشه وقتی نفست میگیره دلیلش این نیست که آسم داری یا دلت برای کسی تنگ شده یا الودگی هوا 100 برابر حد مجازه ،

یه دلیلش هم مثل الان میتونه این باشه که یه کیسه کتانی خیس و سیاه رو کشیده باشن روی سرت .

همینطور وقتی دستها و بازوهات درد میکنه  و کوفته شده  دلیلش این نیست که تو باشگاه بدنسازی هالتر زده باشی و بعدش نرفته باشی سونا و جکوزی تا دم بدنت بخوابه یا شاید والیبال هم بازی نکرده باشی تا کوفته بشی،

یه دلیلش میتونه مثل الان این باشه که حسابی کتک خورده باشی و دستات رو هم از پشت غپانی بسته باشن.

اگه  تنت داره مثل بید مجنون می لرزه حتما دلیلش این نیست که الان تو سیبری داری به معدن ذغال سنگت رسیدگی میکنیی یا تو سن پترزبورگ زیر برف اولین شب ژانویه داری ماتروشکا میخری،

 یه دلیلش هم میتونه این باشه که خیس و بدون لباس (لخت مادر زاد ) جلوی کولر ماشین رو صندلی عقب بشوننت.

اگه اونقدر تحت فشاری که نمیتونی جم بخوری و قدتو صاف کنی ،دلیلش این نیست که داری تو کشتی المپیک واسه کشورت مدال میاری یا وقتی اداره ها تعطیل میشن سوار مترو شدی،

یه دلیلش هم میتونه این باشه که دو تا نره خر تو صندلی عقب ماشین شاسی بلندی که 3-4 ماه پیش خریدی کنارت نشستن و یکیشون داره گردنتو به پایین کنار زانوهات فشار میده.

اگه بوی کباب به مشامت میرسه  و دلت از گشنگی ضعف میره  دلیلش این نیست که تو سواحل مدیترانه مشغول کباب خوردنی یا تو بازارهای ایران  پرسه میزنی،

یه دلیلش هم میتونه این باشه که اونی که صندلی جلو  کنار راننده نشسته هر وقت و بی وقتی که دلش خواست سیگارشو  روی رون  پات خاموش می کنه و تو 24 ساعت اخیر هم چیزی برای خوردن بهت نداده باشن.

اگه گوشت چیزی رو نمیشنوه و صدا ها رو بم و ناجور و در هم و برهم میشنوی ،دلیلش این نیست که تو ورزشگاه سانتیاگو برنابئو نشستی و داری الکلاسیکو  تماشا میکنی و تماشاگرا دارن تیم محبوبشونو تشویق میکنن،

یه دلیش هم میتونه این باشه که این مرتیکه سگ سبیل با اون دستای 2 تنیش قایم زده باشه بیخه گوشت.

اگه زبونتو تو دهنت میچرخونی و جای چند تا  دندون خالیه و مزه  گس خون تو دهنت میپیچه ،

این دیگه به کمبود ویتامین و کلسیم ربطی نداره همون ادم عوضی بعد اینکه گوشمو ناکار کرد با پنجه بوکس افتاد به جونم .

الانم دارن میبرنم یه جایی دور از شهر ، اینو از صدای ماشینایی که هر لحظه کمتر و کمتر میشن میفهمم از بوی سبزه ها و دختهایی که تو شهر دیگه رشد نمیکنن و  از نفسهای عمیقی که  راننده مدام  سرشو از پنجره میبره بیرون میکشه  و میگه عجب ماشینی.

فکر کنم کارم تمومه.

راه فرار دیگه ای به ذهنم نمیرسه .چند بار خواستمم از دستشون فرار کنم اما هر دفعه گیر افتادم و بدتر کتک خوردم.

اصلا چطور شد که اینطوری شد؟؟؟

وقتی خاطراتم رو مرور میکنم  ،فکر کنم  شش ماه قبل بود یا کمتر...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.