دست نوشته های  k1
دست نوشته های  k1

دست نوشته های k1

یک کیف پر از دلار : #قسمت ششم- تاکسی زرد رنگ #

یک کیف پر از دلار  

 #قسمت ششم- تاکسی زرد رنگ #



خیلی  سریع از در ورودی فرعی پارک بیرون اومدم.

زمان مسئله خیلی مهمی بود.اگه الان تو راه پارک بود چی ؟حتما یه اسلحه دیگه هم داشت خیلی راحت میتونست کارمو تموم کنه.

اولین تاکسی زردی که دیدم با اشاره دست مجبور به توقفش کردم.روی صندلی عقب نشستم و گفتم: سریع منو برسون به فرودگاه.

جاهای شلوغ از همه جا مناسبتر بودن حداقلش این بود که نمیتونست اسیب جدی بهم بزنه .

باید از شر ردیاب خلاص میشدم اما مطمئن نبودم اگه سیمهاشو قطع کنم چه اتفاق دیگه ای میتونه پیش بیاد

از هولم  به راننده گفتم عجله دارم سریعتر  لطفا.

نگاه معنی داری تو اینه به من انداخت وسرعتش رو جوری که زیاد به زحمت نیفته کمی زیاد کرد.

اگه نمی تونستم از شر ردیاب خلاص شم حتما میتونستم کیفو عوض کنم.دستپاچه گفتم :تو مسیر جلوی یه فروشگاه لوازم ورزشی نگه دار.

با علامت سرش بهم فهموند که متوجه منظورم شده .

کمی بعد سرعتش رو کم کرد و با دستش به اون سمت خیابون اشاره کرد.

ایده خیلی خوبی بهم داده بود اگه اون پسره در حال تعقیبم بود باید در جهات مختلفی حرکت میکردم تا نتونه ردمو بزنه.

کرایشو حساب کردم و در حالیکه به سمت دیگه خیابون میرفتم  داد زدم :شما برین کار من ممکنه زیاد طول بکشه

داخل فروشگاه لوازم ورزشی شدم و معمولی ترین ساک ورزشی رو انتخاب کردم و بیرون اومدم یه تاکسی دیگه گرفتم  و گفتم برو به سمت تاتر شهر که توی مرکز شهر بود.

زیپ ساک ورزشی رو باز کردم و روی صندلی عقب کنار خودم گذاشتمش. کیف رو به ارومی باز کردم  و چرم رویی رو کنار زدم

فیلم  و با الماس ور داشتم سرنگ جاش توی کیف بهتر بود. تو همین لحظه یه فکر دیگه به ذهنم رسید اگه اینور کیف جاساز داره اونورش چطور ؟

چرمش خیلی محکمتر از اون بود که با دست باز بشه

میخواستم از راننده موکت بری چاقویی چیزی بخوام که متوجه شدم اینه جلو رو قشنگ تنظیم کرده و داره منو دید میزنه. خودم زدن به اون راه که متوجه نشدم .

از جیبم دسته کلیدمو  دراوردم و با گوشه تیز کلید مشغول پاره کردن چرم شدم

قشنگ از حرکات راننده و کم شدن سرعت ماشین معلوم بود که داره منو دید میزنه

با لحنی امرانه گفتم سریعتر ،عجله دارم.خودشو جمع و جور کرد و با اینکه یه چشمش به من بود وانمود کرد که همه دقتشو به رانندگیش داده

اونقدر چرمو پاره کرده بودم  که بتونم دستمو ببرم داخلش فویل المینیومی پشت چرم  که دیدم خودمو برای یه سورپرایزه دیگه اماده کردم.

با تموم قدرتم چرمو به طرف پایین کشیدم . با صدای بلندی پاره شد که با عث شد راننده دیگه طاقت نیاره و بگه اقا چیکار میکنی؟

دیدن نگاه خشمگین من توی اینه باعث شد تا از ادامه دادن بحث منصرف بشه.

فویلو که کنار زدم باورم نمی شد رو ی دو تا تیکه فلز کنار هم یه طرح خاصی حکاکی شده بود.برای بهتر دیدن مجبور شدم  بیارمشون بیرون

دو تا کلیشه پشت و رو برای اسکناس 100 $ بودن که مثل اثار هنری چشم و نوازش میدادن

سرک کشیدن راننده باعث شد به خودم بیام

کلیشه ها رو توی ساک ورزشی انداختم جامو روی صندلی راحت کردم و کیف رو روی زانو هام گذاشتم

راننده خیلی چیزهایی که نباید می دید دیده بود و هنوز هم داشت دزدکی منو نگاه میکرد

کلت  رو  از جاش در اوردم و بعد از اینکه در کیفو با احتیاط بستم  رو ی کیف  گذاشتم جوری که راننده هم متوجهش بشه

چشماش از ترس و تعجب انقدر بزگ شده بود که میترسیدم  از ترس قالب تهی کنه.

خیلی اروم  و ریلکس گفتم دستمال داری؟

در حالیکه زبونش بند اومده بود و تته پته میکرد و رنگ صورتش مثل گچ سفید شده بود  ،گفت بله و دستمال و به طرف عقب دراز کرد.

جلوتر یه سطل اشغال بزرگ کنار خیابون بود. گفتم: کنار اون سطل اشغال نگه دار

با ترس و لرز گفت : مگه تاتر تشریف نمی بردین؟

مشغول تمیز کردن اثر انگشتهام روی سطح  کیف بودم و با خونسردی جواب دادم:میخواستم برم اما نمیذارن،بعضی کارا پیش میاد که باید تمومش کنم

جوری اب دهنش رو قورت داد که حتی منم صداشو از صندلی پشتی شنیدم. و اون موقع متوجه شدم که یه اسلحه حتی خالی چقدر میتونه به یه نفر اعتماد به نفس کاذب بده و ادامه دادم :خوب من کارم تقریبا تمومه اما از شما یه سوال دارم .اگه کسی از شما پرسید که یه نفر با مشخصات من و یه کیف سامسونت قهوه ای  امروز مسافرتون بوده یا نه چی جواب میدین؟ و مشغول باز ی با کلت  خوشدستم شدم

راننده با هوشی بود،چند بار بدون اینکه جوابی بده مچ دستش رد روی غربیلک فرمون جابجا کرد و در حالیکه اصلا عقب و نگاه نمیکرد جواب داد:من از اینجا میرم پیش رفیق دکترم و برای چند روز استراحت پزشکی میگیرم اصلا امروز  رو کار نکردم و دیشب هم همینجا چون حالم بد شده بود و انفلوانزا گرفته بودم  ماشین و پارک  کرده بودم و توی خونه مشغول استراحت بودم

با لحنی که رضایت از سر تا پاش میریخت گفتم :خوبه فقط داروهات رو سر موقع بخور انفلوانزا شوخی بردار نیست

 

درو باز کرد تا پیاده بشه که گفتم :یه زحمت دیگه هم دارم سر راهت این کیفو بنداز توی سطل آشغال منم همینجا نشستم و نگاهت میکنم.

باورم  نمیشد اینقدر پست فطرت شده باشم .هم از دست کیف خلاص شده بودم هم اثر انگشت راننده تاکسی روی دستگیره کیف باقی مونده بود.

با دقت رفتارش رو زیر نظر گرفته بودم .بدون اینکه به عقب نگاه کنه کیف رو داخل سطل اشغال انداخت و توی شلوغی جمعیت گم شد

من هم با خیالی اسوده اسلحه رو داخل ساک گذاشتم با دستمال دستگیره درو پاک کردم به خودم افرین گفتم و از تاکسی پیاده شدم و به سمت مخالف خیابون رفتم و مثل بقیه مسافرها خیلی عادی منتظر اتوبوس موندم و همینطورچشمم به تاکسی بود تا ببینم رانندش برمیگرده یا نه؟ البته تا وقتی که سوار اتوبوس شدم  خبری ازش نشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.